• وبلاگ : ليلا مرا آواره ميخواهد
  • يادداشت : شمشير فروش ها همه آمده اند...
  • نظرات : 46 خصوصي ، 62 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ياد آن روزي که من بوسه زدم بر آن گلو
    خيز و تا گويم به تو شرحِ غمم را مو به مو

    بسکه خوردم کعبِ ني از دشمنان بي حيا
    همچو زهرا مادرم مي‌گيرم از قبرِ تو رو

    مي‌کشم خود را به خاک و مي‌رسانم پيش‌ تو
    بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو

    گفته‌هايم بي‌شمار و غصه‌هايم بي‌عدد
    اي دليلِ صبرِ من! برخيز بهرِ گفتگو

    من نمي‌گويم غم خود را، تو اوّل کن شروع
    خيز و با رگ‌هاي خود از خنجر و حنجر بگو

    طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
    کاسه‌ي خالي دل آورده‌ام نزدِ سبو

    هر چه مي‌خواهي بخواه از من عزيزِ مادرم
    ليک احوالِ رقيه از من مضطر مجو