سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرام نمیشود

جمعه 89/11/22 5:25 عصر| | نظر

لیلای من سلام

باز تیر غمت سجاد را برده گوشه تنهایی
این بار سجاد حساس را به مذبح بردند
دید آنچه را نباید می دید
بین دو نماز باز خیره شدم نمیدانم چقدر ولی آخرش نوشتم وصیتم را
مدت هاست با دلی که تمام 6 دانگ فروخته ام اش کلنجار میرفتم که کوه حرفهایی که نباید گفت را بگو ولی نمیگداشت که اختیار دارش من نبودم ، اما نمیشود که سختی بر سجاد شدت گرفته هر گوشه این دنج نشانی دارد برای شکسته دل و هر بار تیغ غمت عمیق تر میدرد کالبدم را
یادت هست گفتی؟

خوشا آنزمان که یار برگردد               به حال غمزدگان غمگسار برگردد

یقین دارم مجنون شده ام و پایانی نیست آوارگی ام را
این دور تسلسل دایره وار باز تکرار میشود و عجیب که عمیق تر می کُشد

بیست روز جهنمی است که مشق اش میکنم چه سود که تازه شروع شده
کجاست فریادرس که برایش الیک اشکو بخوانم که چشم هایم خشک شد
ولی هنوز هراسانم و گیج روزگار پر درد ، که این تنم را زخم زده ، روحم را دریده ، و من باز صبورم بر توکل
که جز آن امیدی ندارد تن خسته ام
بارها تکرار کردم
دوایی نیست دردم را و باز بارها با لیلا تکرار میکنم که

"خدای من:
تنها تو میدانی غوغای دل من از چیست و خاستگاهش کجاست
پس این درد را پایان ده وسکینه ای برای قلب عاجزم فرو فرست
غروب که سربزند من خواهم رفت!
برگرد دل تاب بی تو ندارد
ای وای از این غوغای دل
"

میدوانم که میدانی سجاد با ذکر ها رفیق شده ، دائم الوضو صلاه کثیره ، قرآن ، مفاتیح صحیفه از برم جدا نمیشود اما چه سود که آرام نمیشود سجادت

آه
که نفس در سینه حبس کرده تا هق هق هایش آرام ات را بر هم نزند هر بار که نوشتم از خوف دل تو پاره کردم که صبر داشته باش مبادا زهر کنی برای آرام جانم
آه

که دگر توانم نمانده که حبسش کنم ، نخواه که طاقتی نمانده
آه
که قلب مضطرم یار بدی شده باورش نمیشود برگردد میخواهد تنها برای ریحانه باشد
میسوزد
کاش بشود بیرون کشیدش تا کمی ، تنها کمی آتش هجرش اش ، سرد شود
ویران شده و ویرانم میکند

اجرنا یا مجیر
باز به اینجا میرسم و باز سیل اشکم جاری شده ، موج می زند طوفانش و امان نفس امیر سجادت را می برد
آه
اینجای ِ قصه که میرسد قلم هم هراسان میشود..میلرزد ... آرام نمیشود این تن..این روح..این من...آرام نمی شود!


إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً خدایا به تو شکایت مى‏کنم از نفس زشتم که مرا بسیار به بدیها وا مى‏دارد و به هر خطا سبقت مى‏گیرد و به معصیتت بسیار حریص است